خیلی وقتی شد که ننوشتم در حالی که کلی موضوع توی ذهنم بوده. میدونی آدم ها اگر بخوان احساساتشون رو بروز بدن به دوتا دسته تقسیم میشن. دسته اول با صحبت کردن خالی میشن. با دوستان آشنایان. این دسته گاه فکر میکنن همه مثل خودشون هستن و بروز احساسات رودررو با یه آدم زنده مثل تراپیست باعث خالی شدن همه آدم ها میشه. واسه همین خیلی برام عجیب هست وقتی کسی کسی رو نمیشناسه ولی بهش تراپی پیشنهاد میده. دسته دوم که من به شدت هرچه بیشتری باهاشون همزاد پنداری میکنم اونایی هستن که با نوشتن خالی میشن. جایی که انگار فقط خودشون هستن و خودشون. جایی که کسی نمیدونه من کی هستم. خودم هستم و تنهایی خودم و احساسات درونی خودم مثل دنیای واقعی.
امروز بعد از مدت ها ورزشی که باید رو با دوستان باید میرفتم. یکی از انگشت هام به سختی خم میشه با درد زیاد. توی این ایونت باید به طناب خیلی کلفتی رو باز میکردم تنهایی. تا اومدم از کسی کمک بخوام دیدم کسی دورم نیست و همه رفتن سمت دیگه و هیچ کسی هم بهم توجهی نمیکرد. انگشتم هم یاری نمیکرد و حتما باید همون انگشت رو به کار میگرفتم تا اون طناب کت کلفت باز بشه. به زور جیغ درونی خودم رو نگه داشتم و بازش کردم تا بتونم برم پیش بقیه که خیلی هم دور نبودن تا من رو نبینن. این گوشه دنیا و شاید تمام گوشه هاش همه ما ممکنه گاهی توی جمع احساس تنهایی کنیم. گاهی دیده نشیم. بهترین حس دنیا این هست که کسی حواست بهش باشه حتی اگر خودت حواست به خودت نیست. ولی یک همچین فردی توجه متقابل میخواد و باید حواسمون باشه که بتونیم رضایت اون رو هم جلب کنیم. دو هم اینکه اگر همچین فردی نیست باید خودمون اون فرد ساپورتیو برای خودمون باشیم. این قضیه کمکم کرده که بتونم قضایا رو از زاویه دیگه ای ببینم. مثلا بگم آخ کسی نیست؟ خب خودم به خودم کمک میکنم. میدونم که موفق میشم و بعد میام و این قصه رو یا برای خودم یا برای بقیه در زمان مناسب تعریف میکنم.
یکی از پادکست هایی که جدیدا توی جیم گوش میدادم دقیقا به همین اشاره کرده بود. که این مدل تراپی اتفاقا بسیار موثر هست. جورنالینگ هم دقیقا چیزی هست شبیه همین. مینویسی و تخلیه میکنی خودت رو. تمام افکاری منفی که مثل کرم توی سرت غوطه میخورن. افکار مثبتی که مثل نور هستن توی سرت. همه و همه رو مینویسی و خالی میشی. نیازی نیست کسی تورو بشناسه و راجب اونا بدونه. پس کسی نمیتونه علیه تو ازشون استفاده کنه و این بهترین چیز هست.
از اون طرف میتونی سیر فکری خودت رو هم ببینی و مقایسه کنی حال خودت رو با گذشته. ببینی در قدیم چه فکری میکردی و چه برنامه هایی داشتی و ببینی که رویای گذشته واقعیت امروزت شده و چه احساسی شیرین تر از این که از پنانسیل به عمل تبدیل کردی آرزوهات رو..