بالاخره اون سوراخ موشی رو که همیشه دنبالش بودم رو ساختم. همون جا که آدم انقدری بنویسه که خسته بشه. از همه چیز و همه کس. یا جایی که آدم پوپ ذهنی خودش رو بریزه و خالی بشه و بره پی زندگیش.
+ هم اتاقیم به شدت کشوهارو میکوبه و منم متقابلا دوست دارم سرش رو بکوبم به دیوار. یکی نیست بگه اخه این ساعت و این وقت دقیقا چیکار داری میکنی که میکسرت مثل مته داره کار میکنه و روی اعصاب هست. همش هم با siri داره حرف میزنه. حیف که مافین هایی که روی کانتر برام میذاره خوشمزه هست وگرنه یه کاریش میکردم.
+چندوقتی هست که کتاب های مبارک رو دارم ادد میکنم به goodreads. عموما کتاب هایی که من دنبالشون هستم خیلی معمول نیستن. یه دوست باسواد ایرانی هست که هرکتابی فلسفی و تاریخی ای رو که بگی واسش ریویو نوشته. حسودیم شد بهش یه لحظه. خیلی خیلی کتاب خونده و من همچنان فقط دارم کتاب ادد میکنم به اون لیست کذایی.