باید قضاوت های خودم رو بریزم بیرون. خیلی خسته کننده بود ایونت امروز. بیشتر محلی بود برای بز دادن رنک و اسم دانشگاه و اصلا مهم نبود که اسم دانشگاه من چقدر خوب هست یا نه مهم این هست که وقتی آیوی لیگ میاد و حرف میزنه همه ساکت میشن. واقعا حس میکردم به زور جلوی میز نشستم و دارم فقط یه عده رو تحمل میکنم. البته بعدا فهمیدم تمام مدت میز مزخرف رو انتخاب کرده بودم و موقع عکس دسته جمعی گرفتن فهمیدم که چه بدشانسی ای آوردم. کسی که کنارم نشسته بود هم البته در این حس بی تاثیر نبود. یه دختر از یه کشورآسیای شرقی که فکر میکنم اگر همونجا بهش یه سیلی هم میزدم فرم صورتش عوض نمیشد. چه شادی چه غم رو انگار نمیفهمید.
به درک که ریسیستی هست بذار باشه ولی یه قانون کلی در مورد این کنفرانس وجود داره برای من. بلک ها و براون ها بهترین هستن عموما. من حداثل باهاشون خیلی بهتر کنار میام. وایت ها معمولین بگیر نگیر دارن و تا جایی که متوجه شدم گروه خونی من به دخترهای آسیای شرقی توی این کنفرانس نمیخوره.
خیلی توی ذوقم خورده. واقعا انتظار بحث های بهتری رو داشتم نه اسمال تاک. آخرش با یه دختری آشنا شدم از رواندا که مدتی رو بود که آمریکای شمالی زندگی میکرد. بی نظیربود. حیف که فقط تا خود هتل میشد باهم بریم و مکالمه واقعا کوتاهی داشتیم و خیلی بیشتر از اون دو ساعتی که بااون یه سری وقت تلف کردم بهم خوش گذشت. نمیدونم حالا که بهش فکر میکنم آیا واقعا ارزشش رو داره که وقت بذاری و بیبر بابلیش بکنی و جون بکنی و بعدام لذت خاصی نبری. باید برای خودم لذت دارش کنم یه جورایی..
+خیلی عصبانی هستم برای یه قضیه دیگه ای. شاید بیشتر بشه بهش گقت سرخورده. انتظار نداشتم وقتی بهش میگم کسی ازم خوشش اومده انقدر بی تفاوت باشه. دیگه باید یه ری اکشن مثبت یا منفی ای داشته باشه نسبت به کسی که بهش حسی داره و گیر دادن های الکیش بهم. بهش هم گفتم همینه که هست نمیتونم ظاهر خودم رو دیگه عوض بکنم. میخوای بخواه نمیخوای هم نخواه و میگه فقط شوخی میکردم. ولی واقعا این شوخی ها دیگه داره آزاردهنده میشه.
+نازگیا متوجه شدم سیب زمینی به بقیه میگه که تک بچه هست. نمیتونم ادعا نکنم که دلم نشکست یکمی..