خیلی اتفاقات افتادن نمونش همون چیزی که خیلی منتظرش بودم و خیلی هم طولانی شده بود انگار.
جالب هست وقتی انگار باید یه کاری رو انجام بدی هیچ تمرکزی نداری. بایستی چیزی رو نشون بدم به استادم ولی خیلی تنبلیم میگیره ولی مشکل دیگه هم این هست تی ای درس جدید شدم که باید متوجه بشم چی به چی هست قضیه ها و اونم ممکنه وقت بگیره. ددلاینی رو هم که استادم داده حتما باید میت بکنم و چاره دیگه ای نیست. اگر بخوام کاملا صادق باشم خودم هم از دست خودم خسته شدم یکمی. از دست تنبلی هام و پشت گوش انداختن هام.
+بایستی به خودم بیام و ۱۰۰ برابر تلاشم رو بیشتر کنم. مقاوم باید باشم. جالبه وقتی اتفاقاتی که منتظرش بودی میفتن حسی دیگه بهشون نداری. یعنی مثلا خوشحال نیستی یه خس خنثی خاصی داری ولی وقتی اتفاقی نیفته ناراحت میشی و دوست داری خودت رو سرزنش کنی. باید این سیکل معیوب رو بشکنم. بپذیرم که همه در درون خودشون فشار دارن. فقط یاد گرفتن چطور باهاش کنار بیان.
هوا هم کم کم داره سرد میشه .. خیلی سرد.. یه دورهمی دوستانه هم این آخر هفته که البته هیچ کسی رو نمیشناسم و اصلا حتی ممکنه همسن من هم نباشن. نمیدونم ولی باید خودم رو عادت بدم به فعالیت بدنی مداوم و سالم که استرسم هم کمتر بشه. وگرنه خونه بودن و یک جا نشستن اصلا به من کمکی نمیکنه.
+ نگران نباش لطفا. من کاری میکنم که همه چیز درست بشه فقط متمرکز باش و از کار فرار نکن. ایده ها خودشون سمت تو میان اگر صبور باشی فقط..