یکی از قشنگی های این دنیا این هست که تاوان مزخرف بودن نسل قبلی خودت رو باید بدی. کلی تلاش میکنی که به یه آدم گدا رو نندازی. آدم مزخرفی که بعد از سال ها برگرده بهت بگه ببخشید که نمیتونم بیشتر از این بهت کمک کنم چون میدونه که اصلا نیازی نداری الان دیگه به کمکش. چون مستقل شدی سال های قبل و تموم شده. اگر الان کوچیک ترین نیازی داشتم این آدم مزخرف اولی کسی میبود که غر میزد که با این سن و سال چرا نشستی توی خونه.
حمایت چه مالی و چه عاطفی هیچ وقت براش معنایی نداشته و یه انسان غایب و نامریی بوده در زندگی تو. حالا چون میدونه همه این هارو ازت تقاضای بخشش داره که آره من آدم خوبی هستم اگر نیازی داشتی بهم بگو . فحش هست که فقط توی ذهنم رژه میره براش. به خاطر همین آدم ناچار بودم مسابقه زندگی رو چندین قدم عقب تر شروع کنم و حتی حالا هم دارم مستقیم و غیر مستقیم تاوان میدم.
چیزی که باید سروتهش تا حالا هم میومد قراره حداقل چندین و چند ماه دیگه طول بکشه در حالی که اگر میخواستم بچسبم به کسی تا حالا کارم انجام میشد. تمام اون آدم هایی که یا والدین خیلی حمایتگری داشتن چه از نظر مالی چه عاطفی کارشون تموم شده و من فقط به خاطر گداصفت بودن مالی و عاطفی اون فرد باید ضربه بخورم و این کمترین تاوانی هست که همچنان بعد از سال ها حتی دارم میدم.
آدم مزخرفی که هیچ بلندبروازی از هیچ نوعی نداشته توی زندگیش و جور این قضیه رو من باید بکشم تنهای تنها...
گاهی اوقات خسته کننده هست تنهابودن مستقل بودن با هوش خودت با استعداد و تلاش خودت همه چیز رو هندل کردن و انتظاری از هیچ کسی نداشتن. نمیدونم کی تموم میشه میدونم که روزی میاد که شر اون کم میشه. روزی که اون حتی من رو سرقبر خودش نمیبینه..