با حال جسمانی نه چندان مساعدی مینویسم که یادم بمونه.
اول اینکه خدارو شکر کنم که به هدفی که باید بعد از مدت های مدیدی رسیدم.بعد از مدت ها زندگیم توی غلتک افتاده خداروشکر. ولی باید خدارو شکر کنم که تموم شد و اینکه باید سیستم و آدم نوعی رو بسازم. یادمه زمانی که ورزش رو شروع کرده بودم اوایلش خیلی سخت بود. نوری ته تونل دیده نمیشد و داشتم ناامید میشدم. تا اینکه معنی ناامیدنشدن هدف گذاری و استمرار رو فهمیدم به معنی واقعی کلمه. همیشه از خودم میپرسیدم من میتونم یا نه؟ تواناییش رو دارم یا نه؟ استخقاقش رو دارم یا نه؟ ولی میدونی چیه این دفعه دیگه چیزی نپرسیدم از خودم و حرفی هم نزدم. فقط شروع کردم به تلاش کردن های کوچیک و ناامید نشدن حتی ار اون ناامید نشدن نتیجه ساده ای مثل خوندن یه متن کامل بدون عدم تمرکز بود. برام دیگه مهم نبود. میخواستم فقط یه خواسته خودم برسم و پیشرفت کنم. چون فهمیدم که تمام این مدت من حجاب خودم بودم و باید پامیشدم تا حصار از درون بشکنه.
شاید ابتدای راه بودن نگرانم کنه ولی دیگه فقط به خودم یادآوری میکنم که من هم میتونم. کوچک ترین شکی ندارم و میدونم که بهش میرسم.. فقط باید ادامه بدم.