۲ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

Self Reflection 12

مینویسم که سرم از افکار مختلف خالی بشه. امروز برام روز بزرگ و تاثیرگذاری بود. چندتا درس ازش گرفتم که برای خودم میخوام بنویسم شاید در زمانی که باید در آینده کمکم کنه. 

 

+ شروع کننده باش و جلو برو. در بدترین حالت کشته نمیشی. نگران نباش.

+ حتی اون ها تونستن. پس تو هم قطعا میتونی بنابه دلایلی که خودت میدونی :)

+نذار اون یک نفری که ازش خوشت نمیاد روی اعصابت راه بره. قول میدم به ازای اون یه نفر حداقل ده نفر دیگه هستن که تو اگر خودت باشی اون هارو بی بروبرگرد خواهی داشت.

+به خودت سخت نگیر. تو واقعا جزو بهترین ها هستی توی رشته خودت. به خودت اعتماد داشته باش. 

+زود ناامید نشو و برو جلو. همه با این احساسات مقابله کردن و مشکل از شخص تو نیست اصلا. فقط باید بتونی دوام بیاری و انرژی مثبت باشی. 

+همه قرار نیست از ما خوششون بیاد. یه رفتار یکسان ممکنه کسی رو علاقه مند کنه یا زده. پس شخصیت خودت رو تغییر نده.

+تمرکز مهمترین چیز هست. باهوش ترین آدم ها اگر متمرکز نباشن و بذارن آدم های منفی روشون اثر بذارن چیزی نمیشن.

+مهمه چطور شروع میشه ولی خیلی خیلی مهم تر هست که چطور تموم میشه. نگران نباش و ادامه بده.

+به آدم هایی که بدون هیچ دلیلی و براساس احساسات شخصی خودشون سعی میکنن تورو پایین بکشن محل نذار.

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 11

پیام امروز خودم برای خودم مثل همیشه: گاهی خوشی ها و شادی ها ارزش درد و رنج بعدش رو نداره. گاهی اوقات به چیزی دسترسی نداریم مثل بعضی از تفریحاتی که من الان دارم رو قبلا توی ایران اصلا نداشتم. اصلا چه فرق زیادی داشت دانشگاه لیسانس من با کل زندگیم اینجا. واقعا تفریحاتمون معدود و محدود بود. پولی در کار نبود و به یه غذای اعیانی مثل کلم پلوی شیرازی ته محوطه سبز خوابگاه خوش بودیم. نه که همه اینطوری بودن نه. من اینطوری بودم. عاشق پس انداز کردن بودم. میگفتم با پس اندازم میتونم یه قهوه بخرم اینجا ا استارباکس حتی. و همینم شد و بیشتر از اون. اون پس انداز کردن ها و توی بعضی فعالیت ها توی ایران شرکت نکردن ارزشش رو کاملا داشت حقیقا. اول اینکه با خیلی از آدم هایی ایران دور ورم بودن اصلا راحت نبودم ولی انتخاب دیگه ای هم نداشتم. شاید اون ها هم همین حس رو نسبت به من داشتن نمیدونم. چون شاید هیچ وقت برام مهم نبوده که بدونم :) 

وقتی اومدم اینجا و آدم های دورورم به شدت تغییر کردن از هر نظر اون حس خوشبختی و هدفی که باید رو پیدا کردم تا حدی انگار. حداقل یه گام خیلی بزرگ و محکم به جلو برداشتم. گامی که اگر ایران بودم نمیتونستم.   

برگردیم به خوشی هایی که در لحظه جذابن و فردا نفست رو در میارن. خب خیلی از این تفریحات برای من یا در دسترس نبود یا با اوضاع مالی من همخونی نداشت. مثلا اسکی یا پینت بال یا Escape room ولی اینجا خیلی وقت شده که برام یه آخر هفته ساده با دوستان. دوستانی که عموما سالی فقط چند بار هم دیگه رو میبینم و حتی طول میکشه که اسم همدیگه رو یاد بگیریم ولی کلی خوش میگذرونیم بی دغدغه و بی قضاوت بی سروته بقیه. 

 

اینکه فرداش به زور بتونی از حات پاشی به خاطر درد فیزیکی هم البته بخشی از پروسه هستو همون بخشی که گفتم کل لذت دیروز رو زیر سوال میبره. واقعا خدایا ممنون به خاطر نعمت سلامتی. کی فکرش رو میکرد در عنفوان جوانی حتی برای چند روزی هم که شده برداشتن چیزی از زمین برام آرزو بشه؟ گاهی حس میکنم این ناتوانی های موقتی باعث میشه حس همدردی خیلی بیشتری با آدم هایی که ناتوانی های جسمانی همیشگی پیدا کردن داشته باشم. 

 

خب اگر دوباره پاش بیفته میرم این طور چیزهارو برخلاف ایران؟ متاسفانه جواب بله هست. حتی روز بعدش از درد توی تخت بمیرم :دی سعی میکنم کمتر به خودم سخت بگیرم هرچند که در لحظه سخت هست ولی غیرممکن نیست. میدونم که میتونم هم خاطره بسازم و هم خودم رو شهید نکنم :)

موافقین ۰ مخالفین ۰