مال خیلی قدیم میشه و خوشبختانه دیگه چیزی نیست که بخوام حتی یادبیارم. شاید توی یاد تو توی عمیق ترین بخش گورستان خاطرات من دقن شده و حتی پس از این همه مدت بخوام همون جایی که خاطراتت رو چال کردم بکنم دوباره حتی استخوان هاش هم پیدا نمیشه. 

میخوام فقط ازت عمیقانه تشکر کنم. تو بهم درسی دادی شاید حتی ناخواسته با رد کردن من که شاید کل چرخش زندگیم رو مدیونت باشم. بهم یاد دادی که رد کردن من توسط تو فقط یه بهانه بود تا زمان بگذره و اون بیاد توی زندگی من. طوری که حتی دیگه یاد تو هم نیفتم. طوری که خودم هم تعحب کنم که چطور میتونستم یکی رو انقدر دوست داشته باشم با تمام روحم و خودم هم خبر نداشته باشم. 

تو بخشی از روحم رو بهم نشون دادی که اگر شکست ناشی از رد کردن تو نبود هیچ وقت شاید نمیفمیدمش. شاید باید توی اوج استصال میبودم تا بتونم اوج آرامش الان خودم با این یار رو درک کنم. به واسطه تو بود که فهمیدم من کجا واستادم. چی میخوام از یه یار و بعد از تاریکی تو اون انگار تمام نوری بود که همیشه میخواستم و هست الان و میخوام که بمونه برای همیشه. همون نوری که هرروز عمق وجودم رو حتی شده ذره ای روشن تر میکنه. همون ته مزه شیرینی که بعد از خوردن یه لیوان آب حس میکنی بعد از ساعت ها موندن و سرگشته بودن توی بیابون. چطور ممکن بود بتونم شکرگزار این شیرینی باشم اگر بیابون وجود و حضورت روزی نبود؟

 

اون یاری که صدای وجودش مثل یه رودخونه زلال و آروم هست. که گوش نواز هست حس بودنش. اگر من روزی حسی به تو نداشتم و تو من رو رد نمیکردی چون مطابق استاندارد های حداقل اون موقع تو نبودم چطور ممکن بود این یار پیدا بشه امروز؟ 

 

من ذاتا آدم تلخی نیستم. صادق هستم و توام با من صادق بودی. حقیقت رو برای هم عریان کردیم. اینکه من بهت علاقه داشتم و این یه طرفه بود. میخوام فقط ازت تشکر کنم چون نپذیرفتن من توسط تو شاید یکی از بزرگترین موهیبت های زندگی من بوده. حس میکنم پروردگار گفت صبر کن جانم. بهترش رو برات کنار گذاشتم. انقدر که ندونی که باید چیکار کنی از با این شادی و خوشبختی ای که عمیق ترین بخش های روح و قلبت رو هرروز پر و پرتر میکنه :)

 

1. این پارادایم شیفت باعث افتخار من هست.

2. یار جانی