دلم نیومد ننویسم و حال خوب خودم رو اینجا ثبت نکنم. باهم دیگه راه رفتیم و دوتا لیوان چایی داغ گرفته بودیم. باد خنک خوبی میومد و مزید بر علت شده بود. امروز که مارکینگ داشتیم کلی کیف کردم. که خودم لب رو خوندم و یادداشت هاش رو برداشتم و سوال نوشتم. خوب و تروتمیز مارک کردم بجه هارو. با بچه های مختلفی یه حرفی زدیم. با اون دختر بانمک محجبه یا مثلا بسرهای خجالتی کلاس. سوالی که بچه ها ازم میبرسیدن و وقتی توضیح میدادی بهشون و میفهمیدی که بهشون حتی یه ذره کمک شده و حس عمیق خوشحالی.. از اینکه مفید هستی. از اینکه اونقدری میدونی که بقیه بهت تکیه میکنن حتی اگر خودت بار اولت بوده باشه و با عصا داری راه میری ولی داری میری جلو و این رو هم خودت خیلی خوب میدونی که مزه بیشرفت چقدر شیرین هست..
از اینکه یه زبون دیگه اونقدر کامل میدونی که راحت حرف میزنیش. همه میفهمن بدون هیچ غلطی. بقیه حرف میزنن و تو میفهمی. بدون هیچ مشکلی. روز خیلی خوبی بود. نشد که رستوران مورد علاقه خودم برم. میرم هفته دیگه. میدونم که یه شیرینی به خودم بدهکارم..