جالبه که وقتی حال خوبی ندارم یا ذهنم هی در حال تحلیل هست نوشته هام بیشتر دیده میشن ولی زمان شادی های عمیق که به همون اندازه بخش خیلی مهمی رو برام تشکیل میدن خیلی کسی توجهی نداره. شاید این یکی از دلایلی باشه که حتی توی زندگی واقعی هم کمتر غم و شادی خودم رو نشون میدم مگر با احتمال خیلی بالایی بدونم که اون حرف پشیزی اهمیت میده به حرفام. به ناراحتی یا به غم یا به تحلیل هام..

 

+چقدر زندگی خوب بود و هست. رفتیم با دوستم دوچرخه سواری و مسیر دوست داشتنی و سرسبزی رو دوچرخه سواری کردیم. وسط راه بارون اومد و واستادیم تماشای یکی از مهم ترین ورزش هایی ملی دوستم. خیلی با کنجکاوی و اشتیاق نگاه میکرد که خیلی بامزه بود. شانس آوردیم زیر یه درخت بزرگ و باحال واستاده بودیم و وقتی بارون اومد خیس نشدیم چندان. بعدم دوباره به حرکتمون ادامه دادیم و کل مسیر که یه سمتش دریا بود و سمت دیگه کوه رو رفتیم. خیلی دلچسب هست وقتی همنشین مهربون و خوش خلقی داری که صبور و کیوت هم هست. 

 

+خوب دیگه بسه بلبل زبونی :) بریم سراغ کارهام :)