یه حس عجیبی دارم. انگاری که درونم خالی شده باشه و نمیدونم چطوری باید پرش کنم. انگار تمام فعالیت های قبلی ای که فکر میکردم حالم رو بهتر کنن این کارو نمیکنن به ظرز عحیبی. اسمش چیه؟ فقط زنده بودن؟ مشکل این هست که توی ذهنت هیچ کاری به نظر نمیاد که کمک کننده باشه؟ یا شاید به خاطر هوا هست؟ افسردگی فصلی؟
شاید نباید دنبال دلیلش باشم تا بهتر بشه خودش؟ یا شاید به خاطر حجم تمام کارهای نکرده من هست. یا شاید احساس ناکفایتی از درون؟ که نمیدونم حتی قوی ترین اسیدهای دنیا هم میتونن بشورنش یا نه؟ یا تفاوت و عدم شباهت بین انتظارات و توجهات من؟
باید حلش میکنم و میدونم که حل میشه. مثل گذشته نیست که بمونم توش. حلش میکنم. میدونم که حلش میکنم.