این چند روز اتفاقات زیادی افتاده. داشتم به استت ضربان قلبم نگاه میکردم و دیدم به ظرز عجیبی استرس خیلی بالایی بهم در زمان خاصی وارد شده بوده. رفتم ببینم دقیقا چه زمان و ساعتی این استرس اتفاق افتاده که متوجه شدم. رفته بودیم قایق سواری با دوستان. هرکسی یا یاری داشت یا باید تنهایی پدال میزد. یه زمانی بود که بچه ها مرتب بهم آب میپاشیدن و منم برای خودم اون گوشه راحت نشسته بودم و چیپس میزدم بر بدن. یه دفعه یه حس خیلی عمیق تنهایی رو حس کردم. یه حس با جمع بودن ولی تنها بودن به صورت هم زمان. حس عجیبی بود. این حس باهام ادامه پیدا کرد وقتی همون مسیری که پدال زدیم رو باید برمیگشتیم. همه باهم بودن و من تک و تنها افتاده بودم. هیچ کسی برنمیگشت تا سراغی ازم بگیره. همه سریع میرفتن و منم سعی میکردم تا جای ممکن سریع پدال بزنم تا راه برگشت رو گم نکنم ولی یه خستگی عجیبی بعد از دو ساعت پدال زدن و روی آب بودن داشتم. حتی روحم در درونم به مرز گریه داشت میرسید. هرچی پدال میزدم خیلی جلو نمیرفتم و خستگی هم داشت اذیتم میکرد. کسی حواسش بهم نبود و خودم بودم و خودم. تنها توی جمع. حواسم نبود که تمام این مدت چه استرس شدیدی داشتم و همه این ها دقیقا دلیل ضربان تند و استرس شدیدم بود. ترکیب یه حس عمیق تنهایی و معلق بودن ( روی آب و از نظر درونی) که آیا میرسم به انتها اصلا یا نه. هوا داشت تاریک میشد و تنهایی توی تاریکی هوا روی یه قایق روی اقیانوس معلق بودن چیزی نبود که من بخوام..

 

وقتی رسیدم به ساحل یه حس رضایتمندی عجیبی داشتم. انگار از جنگ وارد صلح شده باشم. صلحی که قبل از قایق سواری خیلی کمتر قدرش رو میدونستم. کل روز رو مشتاق بودم تا معلق رو آب باشم و وقتی روی آب بودم دلم برای ساحل خیلی تنگ شده بود. حس میکنم یه ترنزیشن همیشه نیاز هست. که قدر چیزهایی که داری توی زندگیت رو بدونی. خیلی چیز چون همیشه هستن برات شاید کمرنگ بشن and you happen to take them for granted 

ولی وقتی اون ترنزیشن انجام بشه مثل همین سوار قایق شدن و از ساحل(امن) دور شدن باعث میشه متوجه بشی چه چیزی رو از دست دادی (حتی موقتی). این قضیه در مورد آدم ها زندگی هم صدق میکنه. بعضی از آدم ها آدم امن زندگی هستن. شاید هیجان زیادی باهاشون نباشه و روزمرگی شیرینی داشته باشی باهاشون ولی وقتی بعد از مدت ها دوستات رو میبینی دلت برای همون یه نفر فقط تنگ میشه با شدت هرچه تمام تر. نه به این خاطر که خسته شدی. بلکه بهت یادآوری میشه که چقدر اون فرد برات حضور و وجودش عزیز بوده و هست که هیچ دوستی جاش رو واست پر کنه. 

 

یه takeaway دیگه این بود که حقیقتا حضور و وجود کسی اهمیتی نداره من جمله خود من. امروز هستم و فردا شاید نباشم و این زندگی برای بقیه آدم ها همچنان ساری و جاری خواهد بود. چون بعد از قایق سواری من و چند نفر دیگه ای راهمون رو جدا کردیم و رفتیم ولی بقیه عکس گرفتن و این شد که بنده توی این عکسی هم نیستم. انگار نرفته باشم کلا و هیچ اتفاقی هم نیفتاده بوده. مهم نیست. زندگی هم ادامه داره برای همه. ولی این هم یه یادآوری بود که گاهی باید دل نبستن رو تمرین کنم. من از هیچ کسی هندل سوشال مدیا یا شماره نخواستم ولی بعضیا از من چرا. خوبه که آدم توی جمعی وارد میشه دوتا دوست داشته باشه تا احساس تنهایی نکنه توی ایونت های بعدی. همین..