وسط یه تصمیم مهمی برای زندگیم هستم که شعر اخوان ثالث توی گوشم زنگ میزنه.. باغ برگی که میگوید که زیبا نیست؟ ...

 

+یاد آخرین باری که رفتم مدرسه اقتادم. قبل اینکه از کشور برای همیشه برم. دستم رو رفت و صاف توی چشمام نگاه کرد و گفت: آدم هایی کم شانسی که نتونستن برن رو هیچ وقت فراموش نکن. کسایی که میخواستن و نشد. چون همیشه خواستن توانستن نیست. یاد شعر شفیعی کدکنی افتادم. به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا... 

 

+دلم میخواد یه تمرکز بی انتها و عمیق مثل ته اقیانوس آرام داشته باشم.