تصمیم گرفتم بیام و شروع کنم دوباره به نوشتن. اولین روزی هست که میره برای مدتی شهر دیگه ای و دلم براش خیلی تنگ میشه. خونه بدون اون سوت و کور هست. این تعریف یه پارتنر خوب هست به نظر من. وقتی هست انگار یه آتیش گرم و عمیقی ته دلت هست. یه حس اطمینان از اینکه هست. حضورش عمیق و دایمی هست. ولی وقتی میره انگار همه چیز سرد میشه حتی خونه. حتی یادآوری شیطنت های کوچولویی که میکرد مثل کشیدن لپ هام فقط عمق سیه چاله تنهاییم رو بیشتر میکنه براش.

 

ولی من هستم.و باید قوی بمونم این مدت رو و میدونم که میتونم. کمتر کسی این روزها لب میره و من باید از این اتفاقات حداکثر استفاده رو بکنم و کارام رو پیش ببرم. چون قبلا وقتی همه لب میرفتن رقابت خیلی بیشتر بود و به تبع اون حرف های رقابتی و مقایسه ای و بعضا خاله زنکی بیشتر. الان حداقل آرامشی برقرار شده که من باید ازش ماهی خودم رو بگیرم و کار ناتمومی رو که باید خیلی وقت پیش تموم میکردم رو به خاتمه برسونم. 

 

+یه ورزش جدید رو دارم شروع میکنم. چالش برانگیز هست برام و دوستش دارم. خیلی از حیطه امن من دوره ولی دقیقا بهتر. کمکم میکنه بتونم یکمی متمرکز تر بشم. طوری که باید باشم.  

 

+کل برنامه روزانه شامل

اول زودتر بیدار شدن و استفاده بیشتر از خورشید زیبا این روزها هست.

دوم متمرکز شدن بیشتر روی کارم تا نتیجه ای که باید رو بگیرم و میتینگ رو بذارم. 

سوم جیم رو به صورت مداوم برم یا مسابقه خاصی رو ثبت نام کنم.

چهارم ورزش جدید رو مدارم ادامه بدم و امتحانش رو بگذرونم.

این کل برنامه من برای این تابستون هست. فقط دوست دارم توی این موارد پیشرفت کنم. بقیه رو هم به مرور زمان بهش اضافه میکنم.