واکنشت چه چیزی میتونه باشه وقتی کسی بهت میگه که با هم دیگه بیش از وقت میگذرونین و بهتر هست و اون ترجیح میده که یکمی کمترش کنین؟ نمیدونم احساس میکنم قلبم تیکه تیکه شده. من کسی نیستم که بتونم با هرکسی احساس صمیمیت و نزدیکی داشته باشم و گشتن و یافتن آدم های خودم خیلی برام طول میکشه و سخت هست. نمیدونم کسی مدل من باشه یا نه ولی نمیدونم چرا همه وزنه خیلی مهمی رو به دوستی اختصاص میدن. چرا نمیشه آدم فقط با خانواده خودش باشه و بس.
سرت شلوغ هست تمام روز و بعد هم وقتی بهم میرسیم بهم فقط میگی که خسته هستی. چه زمانی برای من وقت داری؟ میخوای از توی زندگیت کلا برم بیرون؟ تا جا برای دوستات باز بشه؟ تمام بار این قضیه روی دوش من هست. خسته شدم خیلی خسته شدم.
+باید یاد بگیرم که دیگه مزاحم تو نباشم وقتی داری کار میکنی. سعی نکنم غذاهای مورد علاقت رو درست کنم تا فقط کمکت کنم تا در وقتت صرفه جویی بشه. خیلی مسخره هست تمام این کارها وقتی طرف حس میکنه داره خفه میشه از شدت توجه ای که داره بهش میشه. اشکالی نداره. جالبه که من فکر میکردم که ادم مهربونی نیستم ولی متوجه شدم که وقتی کسی از دست مهربونی زیاد من به زعم خودش خسته میشه مفهومش چیه. زندگی هست دیگه. یه موقع هایی تلخ هستی چون دیدی از کدوم جهنم دره ای اومدی و چقدر تنها بودی و خو کردی به این حجم از تنهایی و تنها جنگیدن و تنها به دست آوردن. بعد که بعد از سال ها فکر کردی یه نفری هست که شاید قدرت رو بدونه و دوست خوبی برات باشه دیدی که چقدر اشتباه میکردی. آشکال نداره. تنهایی فقط صد سال اولش سخت هست.