+اینجا مینویسم که یادم بمونه چقدر به خودم اقتخار میکنم. آدم ها وقتی دارن کار بزرگی رو انجام میدن و هرروز قدم های کوچیکی برمیدارن متوجه نیستن ولی وقتی بعد از مدتی به قدم برمیگردن میبینن که از کجا به کجا رسیدن توی مسیری یا توی زندگی. خیلی اوقات اونقدر داغ حل کردن مشکلاتم بودم که یادم نمیومده کی ازشون گذشتم.
+یکی از دوستای غیرایرانیم رو چند وقت بیش دعوت کردم خونه. خیلی دوست خوبی بوده تا حالا ولی نمیدونم چرا ذهنش انگار بیش من نبود. بعد از اون ماجراهای هم اتاقی و اینکه رفتم از اون خونه تازه رسیدیم به جای امن که میتونم بهش بگم خونه خودم که با هیچ جای دنیا ایشون عوض نمیشه. نمیدونم این دوست من بنیه مالی بی نهایت قوی ای داره و در عین حال خودساخته هم هست ولی گاهی حس میکنم نباید خیلی براش وارد جزپیات بشم چون اصلا نمیتونه من رو درک کنه انگار. چون جایی که اون ازش اومده با جایی که من ازش اومدم خیلی متفاوت هست. وقتی داشتم بهش میگفتم که چقدر خوش شانس بودم که تونستم فلان وسیله خیلی گرون رو خیلی تمیز و ارزون توی marketplace بیدا کنم انگار اصلا براش هیچ معنی ای نداشت یا نمیتونست درک کنه یعنی چی. نمیتونم ادعا نکنم که توی ذوفم نخورده و موارد مشابه. ولی بعد از یه مدت هم انگار نبود بیش من. نمیدونم چی شد. خیلی رفت توی خودش. هرچی هم سعی میکنم موضوعی رو بیدا کنم توی بحث هامون که سرنخی بده که چرا اینطوری شد این چیزی دستم رو نگرفت...
+وقتی به اون مسیر نگاه میکنم میبینم که چقدر خوب و جالب وقایع رو برای خودم تحلیل کردم. طوری که هیچ ترابی نمیتونست و این رابطه موفق رو فقط مدیون خودم و خودش هستم چون فقط بین هم تونستیم و خواستیم و مشکلاتمون رو حل کردیم. حتی قبل از اون هم کلا حرف دیگران هیچوقت برام ملاک نبوده. خقیقتا حالم هم بهم میخوره که به دیگران زیاد خوشبین باشم یا تکیه کنم به مشاهدات یا دیدگاهاشون. حالا قضیه اون افتخار چیه؟ من فکر میکردم همه اینطوری هستن. از درون و خودخواسته و هوشمندانه میدونن باید چیکار کنن. ولی دیدم و میبینم که خیلی ها دقیقا مشکل \یدا کردن مسیر دارن. اگر دیت برن نمیتونن تشخیص بدن این رابطه رو میخوان یا نه. طرف از من چی میخواد. من ازش چی میخوام. چند درصد این آدم invested هست اصلا در من و وقت من و احساس من. در حالی که من با هرکسی آشنا میشدم همون قرار اول توی سه چهارساعت قهوه خوردن برام مثل آب خوردن بود همه چیز. این آره اون نه و جالب اینکه accuracy چیزی که بیشبینی میکردم خیلی بالا بود طوری که دل شکستگی و درامایی مینیممی وجود داشت و این باعث شده بود وقت زیادی داشته باشم تا به هدفام برسم. بعدها دیدم نه چیزی که برای من بدیهی هست برای بقیه خیلی سخت هست به دست آوردنش یا خیلی بعضا باید کمک بگیرن حتی با سنی بیشتر از دوبرابر خود من.. این بود که فهمیدم من هم چیزهای باارزشی دارم درون خودم که حتی نایاب نباشن کمیاب هستن..
+خیلی دارم سعی میکردم دخل و خرج بخونه و بس اندازم رو زیاد کنم ولی خیلی داره سخت میشه. سعی میکنم کمتر dine out برم بیشتر آشبزی کنم. تفریح و سفر هم که مینیمم شده. ولی خرج یهویی medical exam و الان هم که دندونبزشکی اومده و قلبمه شده و باید کردیت کارتم رو تسویه کنم. کلا انگار همیشه یه خرج اضافه ای وجود داره توی این کشور و بیشتر چیزها هم ارزون نیستن. با کیفیت اکثرا هستن تا جایی که من دیدم ولی قیمت هم متناسب هست با همون خدمات بالا. تازه این ماه باید سفارش گوشت بدم. ماه رمضون هم که نزدیک هست. قطعا بعداش نایی نمیمونه برای بیرون رفتن چندان. یه مکانی رو هم بیدا کردم که خیلی خوشگل هست برای قدم زدن و گردش که میخوام باهم بریم..
+آیا زندگی به صورت کلی میتونست از این بهتر باشه؟ سوبروایزر ماه. یار بهترین. خونه آروم و تمیز. بول کل زندگیم رو سال ها هست دارم فقط خودم میدم بدون یه قرون از کسی با کاری که از مغزم میکشم. رنت و گروسری و هیچ چیزی هیچ وقت عقب نیفتاده. هرچی خواستم خریدم و هرچی میخواستم دارم و برای بقیه هم برنامه ریزی و هدف دارم. مرسی واقعا ازت :)