دلتنگی دوم

دیروز یادم رفت که بنویسم. امروز خیلی جالب شروع نشد. سرم از بی خوابی درد میکنه ولی اتفاقات خیلی خیلی بهتری داره میفته. از سوپروایزرم پراگرس ریپورت رو گرفتم و عالی بوده. اصلا فکر نمیکردم که اینطوری در موردم فکر کنه. خدایا شکرت. حداقل یه انگیزه ای گرفتم که برم لب و از صبح تا شب یه کاری رو که باید نموم کنم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰

دلتنگی اول

تصمیم گرفتم بیام و شروع کنم دوباره به نوشتن. اولین روزی هست که میره برای مدتی شهر دیگه ای و دلم براش خیلی تنگ میشه. خونه بدون اون سوت و کور هست. این تعریف یه پارتنر خوب هست به نظر من. وقتی هست انگار یه آتیش گرم و عمیقی ته دلت هست. یه حس اطمینان از اینکه هست. حضورش عمیق و دایمی هست. ولی وقتی میره انگار همه چیز سرد میشه حتی خونه. حتی یادآوری شیطنت های کوچولویی که میکرد مثل کشیدن لپ هام فقط عمق سیه چاله تنهاییم رو بیشتر میکنه براش.

 

ولی من هستم.و باید قوی بمونم این مدت رو و میدونم که میتونم. کمتر کسی این روزها لب میره و من باید از این اتفاقات حداکثر استفاده رو بکنم و کارام رو پیش ببرم. چون قبلا وقتی همه لب میرفتن رقابت خیلی بیشتر بود و به تبع اون حرف های رقابتی و مقایسه ای و بعضا خاله زنکی بیشتر. الان حداقل آرامشی برقرار شده که من باید ازش ماهی خودم رو بگیرم و کار ناتمومی رو که باید خیلی وقت پیش تموم میکردم رو به خاتمه برسونم. 

 

+یه ورزش جدید رو دارم شروع میکنم. چالش برانگیز هست برام و دوستش دارم. خیلی از حیطه امن من دوره ولی دقیقا بهتر. کمکم میکنه بتونم یکمی متمرکز تر بشم. طوری که باید باشم.  

 

+کل برنامه روزانه شامل

اول زودتر بیدار شدن و استفاده بیشتر از خورشید زیبا این روزها هست.

دوم متمرکز شدن بیشتر روی کارم تا نتیجه ای که باید رو بگیرم و میتینگ رو بذارم. 

سوم جیم رو به صورت مداوم برم یا مسابقه خاصی رو ثبت نام کنم.

چهارم ورزش جدید رو مدارم ادامه بدم و امتحانش رو بگذرونم.

این کل برنامه من برای این تابستون هست. فقط دوست دارم توی این موارد پیشرفت کنم. بقیه رو هم به مرور زمان بهش اضافه میکنم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 15

اتفاقای زیادی این چند وقت افتاده که وادارم کرده شروع کنم و نوشتن تا این ترشخات مغزی تا حدی خالی بشن. چه حس خوبی هست که با تمام مشکلات تمام بارهات میرسن به مقصد. با لقمه و گل پذیرایی میشی. با آغوش گرم خانواده. زندگی ساده خوب و قشنگ توی یه خونه با صفا. پدر و مادری صاف تر از آب روان. 

 

+متوجه یه سری پترن های خطی شدم توی زندگی. جالبه و مشکل کلا حل شد. حالا تنها کاری که باید بکنم این هست که متمرکز باشم همراه با داشتن فان که بتونم بیشترین استفاده رو از زمانی که دارم انجام بدم. خدایا مرسی.

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 14

هرچی بیشتر در اعماق روحم جست و جو میکنم عمیق تر متوجه میشم که چرا از بعضی چیزها فراری هستم. شاید چون قبلا مشابهشون رو امتحان کردم و نتایجی که گرفتم باب میلم نبوده و این باعث شده اون دید به خودم و تصوری که از خودم داشتم در مورد کاری Ego خراب بشه از سمت خودم. قبل اینکه اصلا به دیگران فرصتی بدم که من رو قضاوت کنن خودم خودم رو قضاوت و حذف میکنم و دیگه هم تلاشی نمیکنم. چون شکست خوردن سنگین تر از تلاش نکردن شده برام و جالبه حس میکنم این قضیه در ریشه به imposter syndrome برمیگرده. ولی وقتی از خودم و افکارم خارج میشم و میبینم که آدم هایی که اصلا فکرش رو هم نمیکردم تونستن همون کاری که من میخوام رو انجام بدم به خودم تلنگر میزنم که حتی اون هم تونست پس تو هم << اگر تلاش میکردی>> میتونستی صددرصد. پس تو فقط اهمال کاری کردی نه اینکه استعداد نداشتی. پس پتانسیل رو داری ولی تلاش رو نه. بازهم بخشی از Ego برمیگرده به جامعه و بخش زیادیش به درون خود من. ولی حقیقت این هست که حامعه دور ور من عوض شده. حتی معیار سنجش هم عوض شده. توی یه سیستم جدید یه جا موندن هیچ معنایی نداره و یه روز یه روز هست و مهم. 

 

تحلیل درونی: یه جایی باید این چرخه بشکنه و خودم باید بخوام از درون. چرا اون روز امروز نباشه؟ :)

موافقین ۲ مخالفین ۰

Self Reflection 13

تو این سن داشتم به تمام برنامه هایی که اجرایی شدن و به واقعیت پیوستن فکر میکردم. اینکه تونستم اون کار خیلی خیلی سخت ( حداقل از دیدگاه خودم) رو انجام بدم. توی قدم بعدی باید یه کارهایی مربوط به اون رو انجام میدادم که خوان جداگونه ای بود خودش به خاطر پاسپورت ایرانی. ولی شد. پیپر دادن توی اون کنفرانس کار ساده ای نبود و پروسه ویزای خارج از قاره از اون هم سخت تر. یه قضیه دیگه اینکه اون امتحان مهم رو هم پاس شدم. نمیدونم واقعا باید به کدوم یکی از این دوتا بیشتر افتخار کنم. کنفرانس ام یا امتحانم :)

تحرک جسمانیم رو خیلی بیشتر جدی گرفتم. تغییرات خیلی خوبی دادم توی زندگیم. running race شرکت کردم و دیگه خجالت نمیکشم از اینکه بدوم. دقیقا از همون فعالیت هایی هست که دوسش دارم. انگار با همه هستی ولی در عین حال توی مسیر مسابقه تنهایی. یه ترکیب موزونی از تنها بودن و با همه بودن داره و هورمون هایی که ترشح میشن وقتی تمام ماهیچه های قلبت انگار درگیر میشن. انگار وارد یه zone دیگه ای میشن که بدون دویدن در اون سرعت و مدت ممکن نبود. حسی که انگار لپ ات گل انداخته چون حتی رگ های صورتت همدارن فعالیت میکنن که فقط بتونی pr خودت رو جا به جا کنی. حس شیرین پیروزی میده.

 

روی بعد سرمایه گذاری هم کلی تونست متمرکز بشم و شروع کنم به کار کردم. خوشحالم که جایی هستم که این توانایی رو بهم داد که بتونم تاس بهتری بندازم و روی شرکت های بهتری سرمایه گذاری کنم. سود خوبی توش بود و میدونم که در آینده بهتر هم میشه. صد در صد از توی بانک بودن بهتر هست. هدف خیلی خوبی که فکرش رو نمیکنم رو بهش رسیدم.

 

در کل با تمام بالا و پایین ها و روزهای مختلف هم از نظر تحصیلی هم از نظر شخصی و هم از نظر مالی سال خوبی بود این سال ۲۰۲۴. سال دیگه قول میدم از این هم بهتر بشه و میدونم که میشه :)

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 12

مینویسم که سرم از افکار مختلف خالی بشه. امروز برام روز بزرگ و تاثیرگذاری بود. چندتا درس ازش گرفتم که برای خودم میخوام بنویسم شاید در زمانی که باید در آینده کمکم کنه. 

 

+ شروع کننده باش و جلو برو. در بدترین حالت کشته نمیشی. نگران نباش.

+ حتی اون ها تونستن. پس تو هم قطعا میتونی بنابه دلایلی که خودت میدونی :)

+نذار اون یک نفری که ازش خوشت نمیاد روی اعصابت راه بره. قول میدم به ازای اون یه نفر حداقل ده نفر دیگه هستن که تو اگر خودت باشی اون هارو بی بروبرگرد خواهی داشت.

+به خودت سخت نگیر. تو واقعا جزو بهترین ها هستی توی رشته خودت. به خودت اعتماد داشته باش. 

+زود ناامید نشو و برو جلو. همه با این احساسات مقابله کردن و مشکل از شخص تو نیست اصلا. فقط باید بتونی دوام بیاری و انرژی مثبت باشی. 

+همه قرار نیست از ما خوششون بیاد. یه رفتار یکسان ممکنه کسی رو علاقه مند کنه یا زده. پس شخصیت خودت رو تغییر نده.

+تمرکز مهمترین چیز هست. باهوش ترین آدم ها اگر متمرکز نباشن و بذارن آدم های منفی روشون اثر بذارن چیزی نمیشن.

+مهمه چطور شروع میشه ولی خیلی خیلی مهم تر هست که چطور تموم میشه. نگران نباش و ادامه بده.

+به آدم هایی که بدون هیچ دلیلی و براساس احساسات شخصی خودشون سعی میکنن تورو پایین بکشن محل نذار.

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 11

پیام امروز خودم برای خودم مثل همیشه: گاهی خوشی ها و شادی ها ارزش درد و رنج بعدش رو نداره. گاهی اوقات به چیزی دسترسی نداریم مثل بعضی از تفریحاتی که من الان دارم رو قبلا توی ایران اصلا نداشتم. اصلا چه فرق زیادی داشت دانشگاه لیسانس من با کل زندگیم اینجا. واقعا تفریحاتمون معدود و محدود بود. پولی در کار نبود و به یه غذای اعیانی مثل کلم پلوی شیرازی ته محوطه سبز خوابگاه خوش بودیم. نه که همه اینطوری بودن نه. من اینطوری بودم. عاشق پس انداز کردن بودم. میگفتم با پس اندازم میتونم یه قهوه بخرم اینجا ا استارباکس حتی. و همینم شد و بیشتر از اون. اون پس انداز کردن ها و توی بعضی فعالیت ها توی ایران شرکت نکردن ارزشش رو کاملا داشت حقیقا. اول اینکه با خیلی از آدم هایی ایران دور ورم بودن اصلا راحت نبودم ولی انتخاب دیگه ای هم نداشتم. شاید اون ها هم همین حس رو نسبت به من داشتن نمیدونم. چون شاید هیچ وقت برام مهم نبوده که بدونم :) 

وقتی اومدم اینجا و آدم های دورورم به شدت تغییر کردن از هر نظر اون حس خوشبختی و هدفی که باید رو پیدا کردم تا حدی انگار. حداقل یه گام خیلی بزرگ و محکم به جلو برداشتم. گامی که اگر ایران بودم نمیتونستم.   

برگردیم به خوشی هایی که در لحظه جذابن و فردا نفست رو در میارن. خب خیلی از این تفریحات برای من یا در دسترس نبود یا با اوضاع مالی من همخونی نداشت. مثلا اسکی یا پینت بال یا Escape room ولی اینجا خیلی وقت شده که برام یه آخر هفته ساده با دوستان. دوستانی که عموما سالی فقط چند بار هم دیگه رو میبینم و حتی طول میکشه که اسم همدیگه رو یاد بگیریم ولی کلی خوش میگذرونیم بی دغدغه و بی قضاوت بی سروته بقیه. 

 

اینکه فرداش به زور بتونی از حات پاشی به خاطر درد فیزیکی هم البته بخشی از پروسه هستو همون بخشی که گفتم کل لذت دیروز رو زیر سوال میبره. واقعا خدایا ممنون به خاطر نعمت سلامتی. کی فکرش رو میکرد در عنفوان جوانی حتی برای چند روزی هم که شده برداشتن چیزی از زمین برام آرزو بشه؟ گاهی حس میکنم این ناتوانی های موقتی باعث میشه حس همدردی خیلی بیشتری با آدم هایی که ناتوانی های جسمانی همیشگی پیدا کردن داشته باشم. 

 

خب اگر دوباره پاش بیفته میرم این طور چیزهارو برخلاف ایران؟ متاسفانه جواب بله هست. حتی روز بعدش از درد توی تخت بمیرم :دی سعی میکنم کمتر به خودم سخت بگیرم هرچند که در لحظه سخت هست ولی غیرممکن نیست. میدونم که میتونم هم خاطره بسازم و هم خودم رو شهید نکنم :)

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 10

مینویسم که سبک بشم. یه کوچولو دلخورم از دست خودم. دقیقا مشکل خودم رو میدونم از ریشه ولی نمیدونم چرا کاری براش نمیکنم. حتی دقیقا میدونم باید چیکار کنم. وقتی نزدیک ددلاین هام میشه با عجله سعی میکنم کارم رو شدیدا سریع تموم کنم ولی در بقیه مواقع شدیدا پشت گوش میدازم و بی خیال هستم. بعد که میبینم چقدر زمان از دست دادم و کاری که باید انجام میدادم خیلی پیچیده بوده طوری که باید تمام مدت کار میکردم خودم رو لعنت میکنم و منتظر معجزه میمونم. مثل اون کافرهایی که کشتی هاشون در حال غرق شدن هست و فقط در همون زمان یاد خدا میفتن و التماس میکنن که زنده بمونن.

 

حالا که اون معجزه اتفاق افتاده و برای اولین بار کاری رو که نسل های قبلم نتونستن یا نخواستن رو انجام دادم بازم احساس پوچی میکنم. احساس میکنم که شاید لایق شانس دوباره نبودم و مدام از خدا میپرسم که چرا انقدر مهربونی و بهم لطف داری؟ این اعتماد به نفس پایین از جایی نشات میگیره که تلاش نمیکنم و سعی میکنم تا جایی که میشه از چیزهایی که باید یاد بگیرم یا کارهایی که باید شروع کنم دوری کنم و وقت تلف چیزهایی کنم که نباید. و بعدم اینکه از گذشته به عنوان یه نکته برای اثبات خودم استفاده میکنم. اگر موفقیتی بود پس من خوبم و باید اعتماد به نفس داشته باشم و در غیر این صورت نه. 

 

تنها راه شکستن این سیکل معیوب اول اینکه تغییر صدای درون در مواقع اشتباه کردن هست. نباید خیلی به خودم سخت بگیرم. باید به خودم به خاطر موفقیت هام افتخار کنم. پیپری که اکسپت شده جای خوبی هست و نباید بذارم نظر بقیه روی من تاثیر منفی خودش رو بذاره. اعتماد به نفس قدم به ساخته میشه. با خودم تصمیم میگیرم شاید میتینگ بعدی بهتر عمل کنم. بهتر از اونی که هستم. 

 

 

چون اعتماد به نفس حتی روی لحن صحبت کردن هم تاثیر میذاره. دوست داری آروم حرف بزنی که کسی نشنوه یا کمتر تلاش میکنی که لغات و گرامر پیچیده تری رو که میدونی رو به کار ببری. 

 

راه حل اول این هست که بپذیرم که هیچ راه میانبری نیست به جز نشستن و متمرکز شدن و کار رو انجام دادن. اینکه با اولین سختی در جا نزنم و خودم نبازم. به خودم اعتماد داشته باشم و بدونم این من بودم که تمام مراحل رو انجام دادم. و بدونم که شد. به قول یه دوست عزیزی این نتیجه باید بیشتر باعث بشه که به خودم اطمینان و اعتماد داشته باشم. بدونم که اگر زهر خودم هستم پادزهر هم خودم هستم و تمام.

 

چیزهای عجیبی حالم رو خوب میکنه. سکوت شب. صدای بارون. صدا و دیدن و لمس کردن بره های کوچولو. بعضی از گربه ها. 

میدونم که باید خداروخیلی شکر کنم و نگاهم رو به جلو باشه به جای سرزنش خودم. این عالیه که تونستم دووم بیارم چون با توجه به رنک اینجا حتی دووم آوردن و معمولی بودن هم کار هرکسی نیستو یعنی کار خیلی ها نیست. اونایی هم که تونستن آدم هایی تلخی هستن که دوست دارن کلا زهرشون رو بریزن. بعضی از آدم ها وقتی خودشون چیزی نمیشن یا به چیزی که میخوان نمیرسن دوست دارن بقیه رو هم پایین بکشن با خودشون. به این آدم ها نباید توجه کرد. آدم های زخم خورده و از درون حقیری هستن. بعضی از آدم ها کاملا برعکس انرژی مثبت هستن. به بهترین نحو ممکن به چیزها نگاه میکنن. به شدت روحیه بخش و سرزنده هستن. از خوش شانسی من یکی از اینهارو کنار خودم دارم. خدایا امیدوارم لیاقت داشتنش رو بیشتر داشته باشم.

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self-reflection 9

وسط یه تصمیم مهمی برای زندگیم هستم که شعر اخوان ثالث توی گوشم زنگ میزنه.. باغ برگی که میگوید که زیبا نیست؟ ...

 

+یاد آخرین باری که رفتم مدرسه اقتادم. قبل اینکه از کشور برای همیشه برم. دستم رو رفت و صاف توی چشمام نگاه کرد و گفت: آدم هایی کم شانسی که نتونستن برن رو هیچ وقت فراموش نکن. کسایی که میخواستن و نشد. چون همیشه خواستن توانستن نیست. یاد شعر شفیعی کدکنی افتادم. به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا... 

 

+دلم میخواد یه تمرکز بی انتها و عمیق مثل ته اقیانوس آرام داشته باشم.

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 8

امروز رو یه نقطه عطف میدونم توی زندگیم که امیدوارم بتونم حفظش کنم (Turning Point)  اول اینکه تونستم متمرکز باشم و خوب یه چیزی رو تحلیل کنم که مدتی بود گوشه ذهنم مونده بوده. یه فرمول نسبتا پیچیده که یادم رفته بود اون بینش پشتش رو. با تمرکز تونستم حلش کنم و یکی از موارد مهم از لیستم خط خورد. 

 

یکی دیگه اینکه وقت کمتری تلف کردم. به این صورت که باید مرتب منتظر یه ریزالتی باشم. به جای مرتب حواس پرت شدن تونستم یه کورس خوب رو شروع کنم که مرتبط به کارم هم میشه و یه سری از مفاهیم قدیمی بهم یادآوری میشه. خیلی خوب بود و تونستم یه سری حفره توی دانشتم رو باهاش پر کنم. چیزهایی که برام ابهام داشتن و رفع شدن. 

 

بعدش کار مهمی رو باید شروع میکردم که انجام بشه. این بخش یکمی هنوز گیر داره ولی روش متمرکزهستم و میدونم که میشه چون به خودم اطمینان دارم. 

 

بعد از کار هم سراغ جیم میرم. معمولا میدوم ولی امروز خیلی حوصله نداشتم پس سعی کردم با تکنیک عزیز خودم که عملا کاربردی از یکی از تکنیک های کتاب معروف Atomic Habits هست دوتا کار رو باهم انجام بدم و ورزش جسمی و فکری رو باهم تلفیق کنم و با تمرکز خیلی راحت تونستم بازی سختی رو که قبلا بیشتر طول میکشید رو دوبار کامل تموم کنم. مزه بازی دیگه کم شده و باید برم سراغ ورژن های جدید تر. ببینم چی میشه مهم این هست که بی کار فکری و حرکتی نبودم و همین برام ارزشه. 

 

سراغ دوتا دستگاه جدید هم رفتم توی جیم و عضلات مخصوصی رو فعال کردم و روشون کار کردم. حس خوبی داره وقتی میتونی تمام حرکاتی رو که توی یوتیوب دیدی رو به صورت عملی اجرا کنی به خصوص آخراش که حرکات مخصوص سروگردن رو انجام میدم چون زیاد میشینم پیشت میز و باید حتما روی خودم کار کنم از این نظرات. 

 

+این رو هم میذارم که به یادگاری بمونه. شاید یه روزی برگشتم و پشت شونه خودم زدم و به خودم افتخار کردم. هفته پیش race ای شرکت کردم و رکوردی به دست آوردم که برای خودم حداقل بی نظیر بود. رکورد رو دقیقا دقیقه آخر جا به جا کردم. به خودم گفته بودم اگر فقط چندین ثانیه رکورد قبلی رو بشکنی و pr به دست بیاری تمام این صبح بلند شدن و عرق ریختن ارزشش رو داشت. فقط خود خدا میدونه چه حس شیرینی داره عقب بودن تا دقایق آخر مسابقه و دقیقا توی دقیقه آخر از کنار pivot رد شدن و رکورد خودت رو شکستن. حتی اگر فقط برای چندین ثانیه باشه به شدت برام ارزش داشت و شیرینی بی نظیری رو به روحم تزریق کرد و دوست عزیزی که دقیقا توی همون لحظه ای که داشتم میجنگیدم با چنگ و دندون و دقیقا توی ثانیه های آخری که نزدیک آخر خط بودم اومد و ازم فیلم گرفت و چقدر ازش ممنونم که اون لحظه رو ثبت کرد و حال درونی و بیرونی من رو توی دوربین ثبت کرد. چیزی که نمیتونم تا ابد فراموش کنم. لطف دوستان رو و شیرینی پیروزی خودم رو.

 

+خدایا مرسی :)

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰