Self Reflection 7

پانته آ یه حرف خیلی خوبی میزد. در هر رابطه و ارتباطی چه کاری چه شخصی مفهومی وجود داره به اسم کردیت یا اعتبار. یعنی آدم ها تا کجا حاضر هستن براتون از سرمایه های مادی و غیر مادیشون مثل وقت پول یا اعتبار اجتماعیشون ( اصطلاح گردن گرفتن توی بازی مافیا) استفاده کنن. دو چیز مهم وجود داره. یکی اینکه بهترین استفاده از این سرمایه چی هست از سمت کسی که دریافت کننده هست و اینکه هر رابطه ای دو طرف داره. آیا طرف مقابل هم به همون اندازه برای ما ارزش داره؟ بعضی از سرمایه ها قابل اندازه گیری هست مثل کسی که حاضر هست مبلغی پول به ما قرض بده ولی چه قیمتی میشه روی اعتماد یه فرد یا زمانی که یه فرد برای یاددادن چیزی به ما که وظیفش نیست میذاره؟ روی یک توجه یه محبت یه لیوان آب نطلبیده؟

سرمایه مابه دو گروه کلی تقسیم میشن مادی مثل پولی که قرض داده میشه وقتی هیچ کسی حاضر به قرض دادن بهمون نیست (به هر دلیلی کسی رو توی کامیونیتی نمیشناسیم یا قبلا خوش قول نبودیم در مورد پول پس دادن) یا معنوی مثل یه اعتماد برای شروع یه زندگی( زندگی شخصی و عاطفی) یا برای چرخوندن یه کسب و کار (زندگی کاری) یا هرترکیبی از این دو مثلا پولی رو به کسی میدیم تا بیزنسی رو شروع کنه که پرریسک هست(ترکیب پول و اعتماد ترکیب خطی و غیرخطی)

 

گاهی همه چیز ساده هست در حالت کلی. اگر من ایکس تومن قرض گرفتم باید ایکس تومن هم برگردونم (حالا کمتر یا بیشتر بسته به ستینگ اش داره) ولی چطور میشه اعتماد از دست رفته کسی رو جبران کرد در سال های گذشته؟ آیا چینی شکسته شده بند زده میشه؟ پترن این هست که معمولا توی زندگی جبران کردن سرمایه های مادی(خطی) مثل پول در حالت کلی خیلی خیلی ساده تر هست تا جبران سرمایه های غیرمادی مثل زمان و اعتماد ( به نظر شخصی من کلمه جبران رو خیلی سخت میشه به کار برد برای این سرمایه ها چون در حالت کلی قابل جبران نیستن). مثل خیانت در روابط شخصی ( دوستی زندگی یا هررابطه ای که عاطفه و پیوند های انسانی دلیلی برای شروع و ادامه دادنش بوده)

 

درس مهم برای خودم track کردن سرمایه های خطی خیلی ساده تر هست. چون قابل اندازه گیری هستن. اگر از دست برن احتمال جبران کردن بیشتری دارن. حواست رو به سرمایه های غیرخطی زندگیت جمع کن. کسایی که بهت اعتماد دارن خیلی بیشتر از یه آدم عادی توی زندگیت. باهاشون صادق باش و قدرشون رو بدون.

 

دوم اینکه بیشتر از اینکه مهم باشه که چقدر به دست میاریم توی سرمایه های خطی مهم تر این هست که  گند نزنیم سرمایه های غیرخطی  چون به تبع اون روابطمون هم ممکنه خدشه دار بشه. روابطی که سال ها طول کشیده تا پا بگیره یک شبه ممکنه از هم فروبپاشه و این از دست دادن و فقدان حس درونی خیلی بدتری ممکنه ایجاد کنه تا به دست آوردن یه سرمایه خطی ( مثلا از دست دادن اعتماد کارفرما(غیرخطی) که ممکنه به از دست دادن شغل منجر بشه در مقایسه با دست آوردن پول (خطی) توی یه سرمایه گذاری)

 

 

+ توی اپیسود جدید یادکست Lex یه حرفی میزنه که من رو خیلی به فکر فرو برد. اولین باری نبود که میشنیدم این حرف رو ولی یادآوری خیلی خوبی برام بود. میگفت زندگی ما آدم های معمولی این هست که باید خیلی بیشتر تلاش کنیم تا بتونیم جبران کنیم اون استعداد نداشته رو مثل ۹۹٪ آدم های دیگه. وقتی دیدم اون هم این رو میگه ( کسی که به شخصه حرفاش رو در بعضی از ابعاد خاص عمیق تر میدونم و لایق حداقل گوش دادن هرچند ممکنه لزوما باهاش موافق نباشم) متوجه شدم که باید خیلی خیلی بیشتر حواسم رو به زندگی خودم جمع تر کنم. تلاشم رو باید بیشتر کنم و هدفمند تر زندگی کنم. نیاز به یادآوری دارم گاهی حس میکنم و این اپیسود بهانه خوبی بود. 

 

خدایا ممنونم ازت بابت یه روز دیگه و زمان بیشتر برای انجام برنامه هام. مرسی :)

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 6

خیلی سریع اومدم که فقط به خودم یادآوری کنم که چقدر به خودم افتخار میکنم فقط و فقط به خاطر چندتا کار خیلی کوچیکی که انجام دادم و توشون استمرار داشتم. اولین اینکه میدوم. ضربان قلبم داره ثابت میشه موقع دویدن و vo2 max ام هم رو به بهبود هست که خوشحالم بابتش چون خیلی براش زحمت کشیدم تا به اون عدد برسه. خیلی خیلی دویدن توی سرعت هایی که قبلا برام سخت بود راحت تر شده و دیگه فقط دوست دارم که ادامه بدم و دیگه حتی قدم هم نمیزنم وسطش. رسیدن به این مرحله رو به خودم تبریک میگم چون قبلا خیلی فاصله داشتم با این مرحله از آمادگی جسمانی. 

 

دوم اینکه سبزیجات رو یه مدتی بود تنبلی میکردم و حذف کرده بودم و مونده بودن توی یخچال. دوباره و کم کم اضافه شدن به صبحانه و ناهار و بعضا شام. سردرد هام خیلی بهتر شدن. شاید به خاطر بهتر خوردن و فعالیت بیشتر بدنی باشه. از خودم ممنونم به خاطر اینکه زحمت کشید امروز و پروژه رو برد جلو یکمی و اینکه داره متمرکزتر کار میکنه و پیشرفت کرده. استادم هم راضی به نظر میرسید.

 

ممنونم از خودم که یه پادکست جدید هم کشف کرده به اسم philosophize this که تازه شروع کرده به گوش دادنش و داره لذت میبره. امیدوارم هفته خوبی باشه این هفته پیش رو. خدایا شکرت.

موافقین ۰ مخالفین ۰

5 Self Reflection

با حال جسمانی نه چندان مساعدی مینویسم که یادم بمونه. 

 

اول اینکه خدارو شکر کنم که به هدفی که باید بعد از مدت های مدیدی رسیدم.بعد از مدت ها زندگیم توی غلتک افتاده خداروشکر. ولی باید خدارو شکر کنم که تموم شد و اینکه باید سیستم و آدم نوعی رو بسازم. یادمه زمانی که ورزش رو شروع کرده بودم اوایلش خیلی سخت بود. نوری ته تونل دیده نمیشد و داشتم ناامید میشدم. تا اینکه معنی ناامیدنشدن هدف گذاری و استمرار رو فهمیدم به معنی واقعی کلمه. همیشه از خودم میپرسیدم من میتونم یا نه؟ تواناییش رو دارم یا نه؟ استخقاقش رو دارم یا نه؟ ولی میدونی چیه این دفعه دیگه چیزی نپرسیدم از خودم و حرفی هم نزدم. فقط شروع کردم به تلاش کردن های کوچیک و ناامید نشدن حتی ار اون ناامید نشدن نتیجه ساده ای مثل خوندن یه متن کامل بدون عدم تمرکز بود. برام دیگه مهم نبود. میخواستم فقط یه خواسته خودم برسم و پیشرفت کنم. چون فهمیدم که تمام این مدت من حجاب خودم بودم و باید پامیشدم تا حصار از درون بشکنه. 

 

شاید ابتدای راه بودن نگرانم کنه ولی دیگه فقط به خودم یادآوری میکنم که من هم میتونم. کوچک ترین شکی ندارم و میدونم که بهش میرسم.. فقط باید ادامه بدم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection

بعد از رسیدن به یه هدف خیلی خیلی مهمی بعد از مدت ها دارم سعی میکنم خودم رو بهتر ارزیابی کنم. هدف های متعددی دارم توی زندگیم توی این برهه که دارم میشکنمشون به ابعاد مختلف چون هربعدی توجه متفاوتی میخواد. برای سلامتی خودم که شده میدوم و یکی از بازی های فکری مورد علاقه خودم رو انجام میدم همزمان. خیلی کمکم میکنه برای متمرکز بودن و موندن. 

 

راجب سرمایه گذاری و نقش پول مطلب میخونم و میبینم سعی میکنم عملی هم برای خودم و آینده خودم تمرین کنم.توی نقطه دیگه ای دنیا بودن بهم توی این شرایط خیلی خیلی کمک کرده. ثبات بیشتر و فرصت های متفاوت که کمکم میکنه بتونم چیزهای مختلفی رو امتحان کنم. ولی یه چیزی که متوجه میشم از دیدن ویدیو های مختلف جزییات سرمایه گذاری های مردم مختلف این هست که خیلی ها به راحتی پول زیادی رو جایی که نباید خرج میکنن و بعد کاسه چه کنم دستشون میگیرن. داشتم وضعیت بعضی هاشون رو با من مهاجر مقایسه میکردم که یه چیزی رو فهمیدم. اون ها در زمینه مالی مشکلی دارن. به هدفشون نمیرسن یا پول خرج کردنشون هدف دار نیست ولی مشکل من دقیقا همینه ولی در مورد وقت. این مثل یه سیلی توی صورتم خورد. هیچ کسی نمیاد جزییات روز یه نفر ور تحلیل کنه. چند ساعت خوابیده غذا خورده یا وقت تلف کرده یا کار مفیدی انجام داده. چون کار ساده ای نیست دونستن این ها. ولی برای پول و مسایل مالی این قضیه راحت تر هست. بهترین کار این هست که خودم آدم هوای کار خودش رو داشته باشه و بدونه از وقتش باید چه استفاده ای بکنه. کار ساده ای نیست و دسیپلین درونی خاصی میخواد. کار شدنی ای هم اصلا نیست. حداقل برای من. پس بزن بریم ای ذهن زیبا :)

موافقین ۰ مخالفین ۰

Self Reflection 4 Victory

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۳ self reflection

اسم این نوشته ها رو باید به جای تایتل self-regulation بذارم. چون خیلی کمکم میکنه که بتونم ذهنم رو آروم تر کنم و روز بهتری داشته باشم و افکاری که توی سرم غوطه میخورن رو از آسمون به زمین بکشونم.

کوشیار توی ویدیوهاش به یه نکته خیلی خوبی اشاره گذری کرد. اینکه obssesed نباشیم. اون در مورد کار و صنعت میگفت ولی من دقیقا دارم میبینم که گاهی من این اشتباه رو در مورد یه رابطه دوستانه مرتکب شدم. من با افراد خیلی کمی مرتب در ارتباط هستم و سعی میکنم مدیریت شده باشه ولی اگر طرف مقابل پرطرفدار و اجتماعی باشه یا به هردلیلی نخواد که رابطه ادامه دار بشه من دیگه نمیتونم کاری کنم و باید دندون لق رو بکنم. چون نه نیاز های من ( که مثلا ماهی یک بار یا هردوماه یک بار یه قهوه خوردن با طرف هست) برآورده نمیشه و نه احتمالا میتونم دوست خوبی براش باشم چون ناراحت میشم وقتی میبینم توی مدت خیلی طولانی ای هرباری که به طرف پیشنهاد دادم طرف رد کرده. ناراحت میشم وقتی میبینم طرف فقط برای پرکردن وقت خالی خودش با من قرار میذاره همیشه. همیشه وقتی دنبال جاهای جالبی نبوده هیچ وقت موضوع جالبی رو مطرح نمیکنه و این من هستم که انگار همیشه باید انرژی بذارم برای هرچیزی تو این رابطه. در حالی که به ندرت پا پیش گذاشته نه توی قرار گذاشتن نه توی گفتگویی که داشتیم. دیگه خسته کننده شده همه چیز و منم فکر میکنم که لیاقت دوست خیلی بهتر رو دارم. این چند مدتی که گذشت و چندتا ایونتی رو که تنها رفتم دیدم که منم توانایی دوست پیدا کردن و دوباره شروع کردن رو دارم اینطوری نیست که آسمون تپیده باشه و من به حرمت گذشته خوب باید حال تلخ روتحمل کنم. حق با کوشیار هست. آدم نباید obsessed باشه. نه توی زندگی شخصی نه توی کار و نه توی هیچ جای دیگه ای.. 

 

+خدایا شکرت. به اون closure ای که میخواستم رسیدم بالاخره. حس خوبی داره یه بار اضافه رو زمین گذاشتن.

موافقین ۰ مخالفین ۰

self-reflection 2

این چند روز اتفاقات زیادی افتاده. داشتم به استت ضربان قلبم نگاه میکردم و دیدم به ظرز عجیبی استرس خیلی بالایی بهم در زمان خاصی وارد شده بوده. رفتم ببینم دقیقا چه زمان و ساعتی این استرس اتفاق افتاده که متوجه شدم. رفته بودیم قایق سواری با دوستان. هرکسی یا یاری داشت یا باید تنهایی پدال میزد. یه زمانی بود که بچه ها مرتب بهم آب میپاشیدن و منم برای خودم اون گوشه راحت نشسته بودم و چیپس میزدم بر بدن. یه دفعه یه حس خیلی عمیق تنهایی رو حس کردم. یه حس با جمع بودن ولی تنها بودن به صورت هم زمان. حس عجیبی بود. این حس باهام ادامه پیدا کرد وقتی همون مسیری که پدال زدیم رو باید برمیگشتیم. همه باهم بودن و من تک و تنها افتاده بودم. هیچ کسی برنمیگشت تا سراغی ازم بگیره. همه سریع میرفتن و منم سعی میکردم تا جای ممکن سریع پدال بزنم تا راه برگشت رو گم نکنم ولی یه خستگی عجیبی بعد از دو ساعت پدال زدن و روی آب بودن داشتم. حتی روحم در درونم به مرز گریه داشت میرسید. هرچی پدال میزدم خیلی جلو نمیرفتم و خستگی هم داشت اذیتم میکرد. کسی حواسش بهم نبود و خودم بودم و خودم. تنها توی جمع. حواسم نبود که تمام این مدت چه استرس شدیدی داشتم و همه این ها دقیقا دلیل ضربان تند و استرس شدیدم بود. ترکیب یه حس عمیق تنهایی و معلق بودن ( روی آب و از نظر درونی) که آیا میرسم به انتها اصلا یا نه. هوا داشت تاریک میشد و تنهایی توی تاریکی هوا روی یه قایق روی اقیانوس معلق بودن چیزی نبود که من بخوام..

 

وقتی رسیدم به ساحل یه حس رضایتمندی عجیبی داشتم. انگار از جنگ وارد صلح شده باشم. صلحی که قبل از قایق سواری خیلی کمتر قدرش رو میدونستم. کل روز رو مشتاق بودم تا معلق رو آب باشم و وقتی روی آب بودم دلم برای ساحل خیلی تنگ شده بود. حس میکنم یه ترنزیشن همیشه نیاز هست. که قدر چیزهایی که داری توی زندگیت رو بدونی. خیلی چیز چون همیشه هستن برات شاید کمرنگ بشن and you happen to take them for granted 

ولی وقتی اون ترنزیشن انجام بشه مثل همین سوار قایق شدن و از ساحل(امن) دور شدن باعث میشه متوجه بشی چه چیزی رو از دست دادی (حتی موقتی). این قضیه در مورد آدم ها زندگی هم صدق میکنه. بعضی از آدم ها آدم امن زندگی هستن. شاید هیجان زیادی باهاشون نباشه و روزمرگی شیرینی داشته باشی باهاشون ولی وقتی بعد از مدت ها دوستات رو میبینی دلت برای همون یه نفر فقط تنگ میشه با شدت هرچه تمام تر. نه به این خاطر که خسته شدی. بلکه بهت یادآوری میشه که چقدر اون فرد برات حضور و وجودش عزیز بوده و هست که هیچ دوستی جاش رو واست پر کنه. 

 

یه takeaway دیگه این بود که حقیقتا حضور و وجود کسی اهمیتی نداره من جمله خود من. امروز هستم و فردا شاید نباشم و این زندگی برای بقیه آدم ها همچنان ساری و جاری خواهد بود. چون بعد از قایق سواری من و چند نفر دیگه ای راهمون رو جدا کردیم و رفتیم ولی بقیه عکس گرفتن و این شد که بنده توی این عکسی هم نیستم. انگار نرفته باشم کلا و هیچ اتفاقی هم نیفتاده بوده. مهم نیست. زندگی هم ادامه داره برای همه. ولی این هم یه یادآوری بود که گاهی باید دل نبستن رو تمرین کنم. من از هیچ کسی هندل سوشال مدیا یا شماره نخواستم ولی بعضیا از من چرا. خوبه که آدم توی جمعی وارد میشه دوتا دوست داشته باشه تا احساس تنهایی نکنه توی ایونت های بعدی. همین..  

موافقین ۰ مخالفین ۰

self-reflection 1

این سری پست ها در وهله اول برای خودم ... در وهله دوم برای خودم و در آخر برای خودم نوشته میشن. قطعا هرکسی میتونه هرنظری داشته باشه ولی هدف اصلی اینه افکار خودم رو پیش خودم تحلیل کنم و روحم رو جلایی بدم هرچند کم.

 

+این روزها حس میکنم مغزم مثل یه مایع اضافی توی سرم هست که به مغزم فشار زیادی وارد میکنه و هرچند وقت یک بار باید تخلیش کنم تا فشارش باعث نشه جمجمه بترکه. این هست که تصمیم گرفتم حرفام رو حداقل برای خودم بنویسم تا شاید اون بار ذهنی و درونی کمتر بشه و جا برای افکار مهم تر و موثرتری باز کنم.

 

++ میخواستم که برای آخرین بار بیرون بریم ولی فکر کنم این چند وقت فرصت کافی ای بود که پیام بدی همین طوری که خودت گفته بودی که خودت میگی که کی بریم باهم بیرون. این تاخیر خیلی جالب نبود و باعث شده که این پیام رو بنویسم. من فکر میکنم حدودا (مدت زمان) زمان کافی ای باشه برای سراغی از یه دوست گرفتن. مگر اینکه این دوستی دو طرفه نبوده باشه که هرچقدر بیشتر میگذره حس میکنم کیس ما هم کاملا یه طرفه بوده. اگر به هیستوری پیام هامون حتی دقت کنی توی تمام پیام های اخیر این من بوده که شروع کننده بودم و تو حتی یه پیام یا یه تلفن هم نزدی. همه ما زندگی خیلی شلوغی داریم و منم استثنا نیستم ولی با این وجود سعی کردم برای این دوستی وقت کافی بذارم و انرژی و حس متقابل نمیگیرم و نگرفتم. و نتیجه شده این پیامی که دارم میفرستم.

 

حدودا (مدت زمان) پیش من رو دعوت کردی خونتون و دستت هم درد نکنه. چند وقت بعدش منم خونه خودم رو قشنگ شستم و سابیدم طوری که هیچ وقت اون کارو نکرده بودم و دعوتت کردم. خیلی خیلی توی ذوفم خورد که رد کردی. خب طبیعتا موقع شلوغ سال بود و میدونستم که خانواده هم هستن ولی ناراحتی من از این بود که حتی ری اسکجول هم نکردی و دیگه کلا ازت خبری نشد. و لین به شدت من رو ناراحت کرد. توی همین چند ماه اخیر چندین بار پیام فرستادم برای دیدن مجدد ولی خبری ازت نشد و مشخصا مشتاق نبودی. من دوستام رو به سختی و بعد از مدت ها انتخاب میکنم و ای کاش که میفهمیدی .. 

 

هرباری که پیام میدادم کلی اتفاق افتاده بود یا چیزی یاد گرفته بودم و یا ذوق داشتم که بهت خبری بدم ولی هیچ وقتی هیچ تلاشی که پیامی بدی یا بعدا تایم ست کنی برای دیدن من. این سال گذشته درس خوبی گرفتم و زمان خوبی برام بوده تا چشمام رو بهتر باز کنم. 

 

خیلی حرفای دیگه راجب گذشته دارم که بزنم ولی فکر نمیکنم دیگه گفتنشون فایده ای داشته باشه چون گفتگو وقتی فایده داره که امیدی داشته باشه برای یه رابطه یا برای طرف مقابلت رابطه کوچیک ترین اهمیتی داشته باشه که فکر نمیکنم ؛دیگه؛ در مورد من و تو صدق کنه. نگران خودم نیستم من راهم رو پیدا میکنم مثل همیشه. ولی برای تو ناراحتم که دوست خیلی خوبی رو از دست دادی. برای همیشه.. 

 برو به سلامت :)

 

 

+مرسی از پادکست های The mindset Mentor with Rob Dial که انگیزه ای شد واسم که فکرم و جرات رو جمع کنم.

 

+آخیش حس میکنم اون مایع فعلا خالی شده. ولی سعی میکنم هرروز با خودم حرف بزنم. این شکلی زندگی خیلی بهتره وقتی سرت روی شونه های خودت باشه.

Hygge

یه چیزی رو که دقت میکنم این هست که وقتی حالم خوب نیست و اوضاع خیلی جالب نیست تمایلم به نوشتن خیلی بیشتر هست. انگار دوست داشته باشم خودم رو خالی کنم. من حس خوبی نمیگیرم که حال بدم رو با زبان و کلمات توضیح بدم. شاید برای همین هم تراپی با وجود اینکه رفتم چندبار اصلا کار نکرد و حتی نمیدونم به چه دردی میخوره. بیشتر به نظرم برای کسایی خوب باشه که اهل به اشتراک گذاشتن باشن و از بروز احساسشون حس خوبی بگیرن. من کاملا برعکس هستم. وقتی حس بد رو میگم بیشتر انگار توی وجودم انعکاس پیدا میکنه. بیشتر دوست دارم اون رنج موتور محرکه ای برام بشه. مثلا یه ورزشی رو سخت دنبال کنم و انجامش بدم یا یه چالش فکری رو انجام بدم یا یه پازلی رو حل کنم. هیچ نشد با گفتن و خالی کردن حالم بهتر بشه. راستش بیشتر بدتر شده. این رو گفتم چون میبینم شاید بیشتر دخترایی که من دیدم کاملا برعکس من بودن و من هیچ درکشون نکردم. اون ها هم احتمالا حس متقابلی به من دارن. 

 

روزهایی خیلی بهتری رو میگذرونم و ذهنم خالی تره. این پست عملا یه حالت شکرگزاری داره. چون بیشتر مواقع در دوحالت مینویسم: یا خودم از حس منفی خالی کنم و برم پی زندگیم یا بیام تشکر کنم از خودم و از خدای خودم باعث تمام نعمت ها و زیبایی ها. امروز توی حالت دوم هستم. حتی داشتم فکر میکردم بعد از پست قبلی که تلخ بود دیگه به فکر اون قدیمی نیافتادم و رفتم پی زندگیم و حالم خیلی بهتر شد. کلا نوشتن هم خیلی آرومم میکنه به خصوص اگر با جزییات نباشه چون ممکنه خسته کننده باشه. 

موافقین ۰ مخالفین ۰

Running and more running

کاری که جدیدا میکنم این هست که میرم و توی trail میدوم. خیلی سخت تر هست نسبت به تردمیل ولی حوصله آدم کمتر سر میره و کلا هوا خوبه این روزها. بعدم اینکه صدای چهچه پرنده هارو خیلی دوست دارم و بهم آرامش زیادی میده. ولی روی تردمیل هم وقتی هوا خیلی گرمه خوبه. معمولا airpod رو میذارم و یه پادکست شروع میکنم به گوش دادن و همراه با اون ساعت عزیزم رو میندازم که ضربان قلب و مقدار اکسیژنی رو شش هام میتونن بکشن رو نشون میده vo2 max. برای اطلاعات بیشتر Huberman and Peter Attia رو گوش بدین. کلی مطالب مختلف و بینظیری وجود داره که کمکم میکنم اطلاعاتم بیشتر بشه و بتونم بهتر برای فعالیت فیزیکیم برنامه ریزی کنم. 

 

توی باشگاه کوچیک کنار خونه که فقط یه تردمیل داره منتظر بودم که خالی بشه چون کسی داشت میدوید. بعد که کارش تموم شد یه دختر دیگه ای بدو بدو اومد روی تردمیل و میدونستم کار اونم خیلی طول میکشه و منم نمیخواستم وقت تلف کنم. این بود که حالم گرفته شد ولی به جاش منم انتقام گرفتم و رفتم باشگاه مرکزی که یکمی دورتر هست ولی تردمیل های بینظیری داره. رفتم و برنامه ای که personal coach بهم داده بود رو تکمیل کنم و اطلاعاتش رو دخیره کنم رو ساعتم که بتونم تحلیلش کنم. خیلی خوب بود و کلی دویدم. واقعا شاید اگر آدم هرروز این کارو انجام بده خیلی بهتر باشه ولی من سعی میکنم فقط دو تا سه ساعت توی هفته بدوم خیلی خوب و با برنامه پیش برم. این بود که یه روز معمولی به یه روز عالی تبدیل شد. 

 

روی تردمیل دوتا پادکست عالی رو گوش دادم. یکیش با ملیندا گیتس بود و host اش Jay Shetty بود. یکی دیگه هم اپیسود جدید Hidden Brain بود راجب اینکه چطوری آدم ها رادیکال میشن و جذب گروه های افراطی. خیلی خوب و مفید بود. ای کاش میشد یوتیوب هم نگاه کرد موقع دویدن اون موقع دو برابر الان خودم میدویدم.. ها ها ها...

موافقین ۱ مخالفین ۰